loading...
هم فان | سایت سرگرمی تفریحی
امید بازدید : 194 پنجشنبه 29 خرداد 1393 نظرات (0)

- چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟ پس کی میخوای آدم بشی؟ نکنه دوباره معلمت کتکت زده که اینجوری شدی؟ چرا لال مونی گرفتی حرف بزن دیگه؟ صدای هاجر خانم بود. زنی قد بلند و کشیده که از اکثر زنان آبادی سر و گردنی بلندتر بود، هم قدش هم زبانش

امید بازدید : 210 شنبه 30 فروردین 1393 نظرات (0)
کسی توی خیابان زوزه می کشید. پشت میز، کنار پنجره نشسته بودم. پرده را کنار کشیدم تا صدای زوزه را بهتر بشنوم. باد بود که لای داربستهای ساختمان نیمه کاره ی آنطرف خیابان می پیچید. الان طوفانی چیزی می شود. این فکری بود که با خودم کردم.


حالا کنار پنجره ایستاده بودم و بارانی که تند می بارید را تماشا می کردم. کارگرهای ساختمان روبرو، جول و پلاسشان را جمع می کردند و با زبانی که نمی فهمیدم چیزهای می گفتند که ته صدایشان با باد در خیابان خلوت گم می شد. چیزی نگذشت که دیگر کسی در خیابان نبود.


یاد لوله ناودان پشت بام همسایه افتادم که فیلتر سیگارهایم را در آن می اندازم. حتما الان گندش در می آمد و حسابی آب جمع می شد. به این هم فکر کردم که خیابانها شلوغ شده. مردم گوشه خیابانها با اضطراب ایستاده اند و راننده تاکسی ها حوصله ی مسافر کشی زیر باران را ندارند و از جلوی مسافرها با سرعت رد می شوند و مسافرها صدای لاستیکی که روی آسفالت خیس حرکت می کند را می شنوند. ...شش شش ش ش ش ش ش ش....


لیوانم را پر از چای کردم. از کشوی میزم یک تکه شکلات بیرون آوردم. پاهایم شل شد.


***


طی روال همیشگی قرارهایمان، بعد از اینکه ناهار را می خوردیم، بخاطر آن همه نوشابه ای که می خوردم دنبال توالت می گشتیم. اینبار روبروی توالت عمومی خیابان شریعتی بود که نگه داشتم. از توالت که برگشتم از آنطرف خیابان دیدمت که آفتابگیر بالای سرت را پایین داده بودی و داشتی توی آینه ی کوچکش چشم و چشال ت را برانداز می کردی. آمدم اینطرف خیابان از کیوسک روزنامه فروشی یک پاکت سیگار خریدم و تا نشستم روی صندلی گفتی سیگار نکشم چون می میرم و تو دوست نداری من بمیرم. من هم یک مزخرفی چیزی گفتم که دست از سرم برداری. نذاشتی ماشین را روشن کنم. مچ دستم را گرفته بودی و می گفتی هوس چای کرده ای...
اطلاعات کاربری